فصل نهم - گریه آورترین واقعه جوانی من
من گفتم من اين داستان را كه تو برايم نقل كردی شنيدهام و ميدانم كه تمام اين وقايع در خواب اتفاق میافتد و در آخر داستان (سات نه) كه خوابيده بود از خواب بيدار میشود و خدايان را شكر مینمايد كه اطفال وی زنده هستند. (نفر نفر نفر) گفت اينطور نيست و هر مرد كه عاشق يك زن ميباشد شبيه به (سات نه) است و برای اينكه بتواند از او كام بگيرد حاضراست كه مال و زن و فرزندان خود را فدا كند و هنگامی كه هرم بزرگ را میساختند اين طور بوده و وقتی باد و آفتاب اهرام را از بين ببرد نيز همين طور خواهد بود. آيا تو ميدانی برای چه سر خدائی را كه در عشق مراد ميدهد شبيه به سر گربه ميسازند و ترسيم میكنند؟ گفتم نه. (نفر نفر نفر) گفت برای اينكه بگويند كه زن مثل پنجههاي گربه است و وقتی گربه ميخواهد شكار خود را فريب بدهد پنجههای نرم خويش را روی او ميكشد و شكار از نرمی آن لذت ميبرد ولی يك مرتبه پيكانهای تيز چنگال گربه از زير آن پوست نرم بيرون میآيد و در بدن شكار فرو ميرود و من چون نميخواهم كه تو از من آسيب ببينی و بعد مرا به بدی ياد كنی بتو ميگويم (سينوهه) از اينجا برو و ديگر اينجا نيا. گفتم تو خود امروز بمن گفتی كه از پيش تو نروم و در اينجا باشم تا اين كه تو با من صحبت كنی. زن گفت آري من اين را گفتم و اكنون بتو ميگويم برو برای اينكه هرگاه بخواهی از من سودمند شوی برای تو گران تمام خواهد شد و بعد مرا نفرين خواهی كرد كه باعث زيان تو شدم

