درگذشت آمنه، مادر محمد
با اینکه محمد از طایفه قریش به شمار می آمد و طایفه مزبور در مکه احترام داشت، مادر محمد مجبور شد به مدینه، نزد خویشاوندان خود برود تا شاید بتواند فرزندش را در آنجا و با کمک خویشاوندانش بزرگ نماید زیرا پس از درگذشت عبدالله پدر محمد، آن طفل یتیم و مادرش، از مال دنیا هیچ نداشت. آمنه فرزند عزيزخود را برداشته و براى زيارت قبر شوهرش عبداللهو ديدار خويشان وى به مدينه آورد. و در اين سفر «ام ايمن» [کنیزی که از عبدالله به محمد ارث رسیده بود] را نيز همراه خود بمدينه برد.
خویشاوندان آمنه پس از ورود او و پسرش به مدینه، به بیوه جوان مرحوم عبدالله کمک کردند. ابن سعد در كتاب «طبقات» خود روايت كرده كه آمنه وام ايمن با دو شتر كه همراه داشتند محمد را به مدينه بردند و مدت يكماه در مدينه نزد خويشان خود ماندند.
در بحارالانوار از رسوال خدا نقل کرده اند که فرمود:
در آن روزها مردى از يهود ديدم كه بنزد من رفت و آمد می كرد و دقيقا مرا زير نظر می گرفت تا اينكه روزى تنهائى مرا ديدار كرده پرسيد:
-اى پسر، نامت چيست؟
گفتم:احمد. در اين وقت مرد يهودى نگاهى به پشت من كرد و شنيدم كه می گفت:
اين پسر پيامبر اين امت است و سپس به نزد دائيهاى من رفت و جريان رابه آنها نيز گزارش داد و آنها نيز به مادرم گفتند و او بر حال من بيمناك شده و از مدينه خارج شديم.
و از ام ايمن روايت كرده اندكه گفت: روزى دو مرد از يهوديان مدينه هنگامنيمه روز به نزد من آمده و گفتند:
احمد را پيش ما بياور، من آن حضرت را به نزد آنها بردم و آن دو نفر يهودى دقيقا او را زير نظر گرفته و پشت و روى بدن آن حضرت را بررسی كردند، سپس يكى از آنها به ديگرى گفت:
-اين پيامبر اين امت است و اين شهر هم هجرتگاه او است و در آينده در اين شهر از كشتار و اسارت، داستان بزرگى اتفاق می افتد (بحار الانوار ج 15 ص 116.)
پس از آن، آمنه، محمد را برداشته و بسوى مكه حركت كرد و چون به«ابواء»رسيدند مادر محمد بیمار شد و بزودی حال زن جوان طوری وخیم گردید که هم دانستند خواهد مرد و آمنه در همانجا وفات يافت و قبر او در همانجا است.
سپس ام ايمن محمد را برداشته و با همان دو شترى كه همراه داشتند به مكه آورد و ام ايمن در زمان حيات آمنه و پس از وفات او نيز از محمد نگهدارى می كرد.
پس از درگذشت آمنه، محمد را که اکنون از پدر و مادر، هر دو، یتیم شده بود، نزد پدربزرگش "عبدالمطلب" که در مکه بسر می برد و پیرمردی یکصد و هشت ساله بود فرستادند.