فصل دهم - یک بیماری ساری و ناشناس

اين وقايع قدری ادامه داشت تا اينکه پاروزن‌ها که تا آن موقع در رود نيل و دريا، پارو ميزدند دست از پاروها برداشتند و کشتی برای ادامه حرکت شراع افراشت. آن وقت همه چيز آرام شد و ديگر جاشوان صورت‌های خود را مجروح نکردند و مسافرين خدايان را صدا نزدند ولي بعد از اينکه شراع افراشته شد و کشتي سرعت گرفت گرفتار حرکات امواج دريا گرديد. (کاپتا) وقتي ميديد که کشتي آنطور تکان ميخورد وحشت کرد و يکی از طنابهای کشتی را محکم گرفت و بعد از چند لحظه با ناله به من گفت که طوری معده او بالا ميايد مثل اينکه نزديک است از دهانش خارج شود و بطور حتم خواهد مرد. (کاپتا) که تصور ميکرد خواهد مرد بمن گفت ارباب من از تو رنجش ندارم براي اينکه تو مرا باينجا نياوردی بلکه خود من بودم که بتو گفتم که بايد از طبس خارج شد و به شهرهای ديگر رفت. وقتی که من مردم جنازه مرا به دريا بينداز برای اينکه آب دريا شور است و مانند حوض‌هاي شور دارالممات مانع از متلاشی شدن جنازه من خواهد شد. جاشوان کشتی نظر باينکه زبان مصری را ميفهميدند وقتی اين حرف را شنيدند خنديدند و به او گفتند ای مرد يک چشم، در اين دريا جانورانی وجود دارد که دندانهای آنها از دندان‌های تمساح بزرگتر و تيزتر است و قبل از اينکه جنازه تو به ته دريا برسد تو را قطعه قطعه ميکنند و می‌بلعند.

ادامه نوشته

مقدمات ازدواج محمد با خدیجه

كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان بپايان رسيد و آماده مراجعت ‏به مكه شدند, ميسره در راه كه بسوى مكه ‏مى ‏آمدند حساب كرد و ديد سود بسيارى در اين سفر عاید خديجه‏ شده و از اين رو به نزد محمد آمده گفت: ما سالها است ‏براى ‏خديجه تجارت مى ‏كنيم و در هيچ سفرى اين اندازه سود نبرده ‏ايم و از اين رو بسيار خوشحال بود و انتظار می كشيد هر چه زود تر به مكه ‏برسند و خود را به خديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد. خديجه بعنوان دستمزد، چهار شتر به محمد داد و ميسره را نيز به خاطر مژده ‏اى كه به او داده بود آزاد كرد و آنگاه به نزد «ورقة بن نوفل»‏ كه پسر عموىش بود و به دين مسيح زندگى ميكرد و مطالعات‏ زيادى در كتابهاى دينى داشت رفت و داستان مسافرت‏ محمد را به شام را براى ‏او تعريف كرد.

ادامه نوشته

پیمان حلف الفضول

قبل از اسلام در ميان اعراب و سران برخى از قبائل ‏پيمانهائى بسته شده بود كه به احلاف مشهور است و هدف ازاين پيمانها عموما جلوگيرى از بى ‏نظمى و اغتشاش و مقاومت در برابر دشمنان قريش و حمايت از خانه كعبه و اهداف ديگرى ‏بود، كه از جمله آنها است ‏«حلف المطيبين‏» و «حلف اللعقة‏» كه در سبب نامگذارى آنها نيز به اين نامها سخنانى گفته‏ اند. و از جمله اين پيمانها كه طبق روايات رسيده، اسلام نيز آنراامضاء كرده و بعنوان پيمان مقدسى از آن ياد شده ‏«حلف‏الفضول‏» است که ‏براى ‏جلوگيرى از ظلم و تعدى زورگويان و بمنظور دفاع از ستمديدگان بسته شد، و چون اين پيمان در هدف مشابه پيمان ‏ديگرى بوده كه سالها قبل از آن بوسيله‏ «جرهميان‏» بسته شد و انعقاد آن بوسيله چند نفر بوده كه نام همگى آنها «فضل‏» يافضيل بوده است.

ادامه نوشته

جنگ فجار

جنگ‏هاى فجار ازحوادث مشهور عهد جاهليت و دوران قبل از اسلام است. چهار بار حرمت احترام ماه‏هاى حرام شكسته شد، و اعمالی انجام گرفت كه كار به جنگ كشيد. اين جنگ در ماه حرام ‏واقع شد و اين گناه بزرگى بود كه موجب ظلم و عدوان و قطع رحم گرديد و بدان خاطر آن را «فجار» گفتند.... و از آن جا كه رسول خدا از كودكى با اعمال‏ خلاف و فسق و فجور و گناهان مردم زمان جاهليت مبارزه مى ‏كرد، و هر جا كه مى ‏توانست مخالفت ‏خود را با كارهاى ‏ناشايست ايشان ابراز مى ‏نمود و ابو طالب عموى آن حضرت نيز صرفنظر از مقام والا و سيادتى كه بر بنى هاشم داشت، طبق ‏رواياتى، از اوصياء پيامبران الهى و تابع دين حنيف ابراهيم عليه السلام بود، و داراى‏ مقام وصايت و حامل اسرار پيمبران الهى بوده...؛ چگونه‏ مى ‏توان پذيرفت كه رسول خدا و عمويش ابو طالب در چنين ‏جنگى شركت جسته و حتى كمک به جنگجويان قريش و كنانه كنند ....

ادامه نوشته

دوران جوانی (محمد امین)

محمد، واجد تمام صفات خوب یک عرب بادیه بود. اگر پس از اینکه محمد به پیغمبری برانگیخته می شد این حرف را درباره اش می زدند ممکن بود تصور شود که تملق می گفتند اما بیست و پنج سال پیش از اینکه محمد به پیغمبری برانگیخته شود، او را "امین" و "صبور" می خواندند. هيچگاه در خلوت و جلوت، در هيچ امر مالى و غير مالى، در معاشرت با مردان و زنان، كوچكترين انحراف اخلاقى و خيانتى از او ديده نشد تا آنجا كه هنوز سنين جوانى و دوران توفانى زندگى را پشت ‏سر نگذاشته بود و شايد بيش از بيست‏ سال از عمرش نگذشته بود كه به ‏«محمد امين‏» معروف شد و مردم مكه اين لقب پرافتخار را به او دادند و هر كجا او را مى‏ ديدند به همديگر نشان داده و مى ‏گفتند: - امين آمد!

ادامه نوشته

نخستین سفر تجاری محمد

ابوطالب عموی پیغمبر اسلام (ص) که بازرگان بود نیز بمانند ساير مردم قريش عازم سفر شام شد، تا با مال التجاره ‏مختصرى كه داشت تجارت كند و از اين راه كمكى به مخارج‏ سنگين خود بنمايد؛ و محمد را نیز با خود به سوریه برد. کاروان در نزدیکی شهر "بصرا" واقع در سوریه، توفق کرد. آنجا که کاروان توقف کرد یک صومعه وجود داشت و مردی به نام "بحیره" - به زبان سریانی یعنی نابغه - در آن زندگی می کرد و مردم می گفتند که آن مرد یکی از زاهدان و اوتاد بزرگ دنیای مسیحیت است. ابن هشام راوی عرب می نویسد: «بحیرا» برخلاف تصور مردم عیسوی نبود بلکه مانوی محسوب می شد و پیرو مردی بود به نام «مانی» که در دوره پادشاهی ساسانیان ادعای پیامبری کرد و بهرام یکم، پادشاه ساسانی در سال 276 میلادی او را در مقابل دروازه گندی شابور واقع در خوزستان، بر صلیب کوبید. برخى ازسيره نويسان اين داستان را يكسره ساخته و پرداخته دشمنان‏ اسلام كه پيوسته در صدد تضعيف اسلام و زير سؤال بردن رسول‏ گرامى آن و ايجاد شبهه و ترديد در سلامت عقل و دستورات‏ روح بخش اسلام بوده‏ اند.

ادامه نوشته

سرپرستی ابوطالب

ابوطالب در ميان كليه فرزندان عبدالمطلب از همه عاقل ‏تر و داناتر بود، مردى سخنور و شاعر و با عبدالله پدر پيغمبر از يك مادر بود. فاطمه همسر و دختر عموى او نيز زنى خردمند و با شخصيت ‏بود. آنها نخستين پسر عمو و دختر عمو از دودمان هاشم بودند كه با هم ازدواج كردند. پيغمبر هميشه فاطمه را مادر خطاب مى ‏كرد، و ابوطالب را پدر خود مى ‏دانست. ابوطالب مردی شریف بود ولی بضاعت نداشت و می بایست عده ای کثیر از خانواده خود را اعاشه کند. او نمی توانست وسائل معاش محمد خردسال را فراهم نماید و آن طفل مجبور شد که از هشت سالگی برای تأمین معاش خود کار کند. قاعده کلی این است که کودکان یتیم پیش از کودکان دیگر دارای رشد عقلی می شوند زیرا کسی آنها را نوازش نمی کند و غبار ملامت را از چهره آنان نمی زداید. هیچ مادر و پدر مهربان، کودک را دربرنمی گیرد که ببوسد و در اعیاد بزرگ کسی برای یتیمان لباس و پای افزار نو خریداری نمی کند.

ادامه نوشته

درگذشت عبدالمطلب، پدربزرگ محمد

دو سال پس از فرستادن محمد به نزد پدربزرگش، او نیز در سن یکصد و ده سالگی - و در حالى كه بگفته ابن اثير بينائى خود را از دست داده بود (اسد الغابة ج 1 ص 15) - جهان را وداع گفت و محمد باز هم تنها ماند. در آن موقع از سن پیغمبر اسلام (ص)، هشت سال می گذشت. البته در باره ‏اينكه خود عبد المطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف ‏زيادى در تاريخ ديده می‏شود كه برخى عمر او را در هنگام وفات‏ هشتاد و دو سال و برخى يكصد و چهل سال ذكر كرده ‏اند.

ادامه نوشته

سرپرستی عبدالمطلب

پس از درگذشت آمنه، محمد را که اکنون از پدر و مادر، هر دو، یتیم شده بود، نزد پدربزرگش "عبدالمطلب" که در مکه بسر می برد و پیرمردی یکصد و هشت ساله بود فرستادند. مردمى از قبيله ‏«بنى مدلج‏» به‏ عبد المطلب گفتند: از اين فرزند محافظت كن كه ما جاى پایی ‏را شبيه ‏تر از جاى پاى او با جاى پایى كه در مقام ‏«ابراهيم(ع)» است نديده ‏ايم، و عبد المطلب با شنيدن اين سخن به ابو طالب‏ گفت: بشنو كه اينان چه می ‏گويند و ابو طالب نيز پس از شنيدن‏ اين گفتار از آن حضرت محافظت می ‏كرد. و عبد المطلب به ام ايمن كه از محمد نگهدارى‏ می ‏كرد و دايگى و پرستارى او را بعهده داشت می ‏گفت: از اين‏فرزند من محافظت كن كه اهل كتاب او را پيغمبر اين امت ‏می ‏پندارند.

ادامه نوشته