فصل دهم - یک بیماری ساری و ناشناس
اين وقايع قدری ادامه داشت تا اينکه پاروزنها که تا آن موقع در رود نيل و دريا، پارو ميزدند دست از پاروها برداشتند و کشتی برای ادامه حرکت شراع افراشت. آن وقت همه چيز آرام شد و ديگر جاشوان صورتهای خود را مجروح نکردند و مسافرين خدايان را صدا نزدند ولي بعد از اينکه شراع افراشته شد و کشتي سرعت گرفت گرفتار حرکات امواج دريا گرديد. (کاپتا) وقتي ميديد که کشتي آنطور تکان ميخورد وحشت کرد و يکی از طنابهای کشتی را محکم گرفت و بعد از چند لحظه با ناله به من گفت که طوری معده او بالا ميايد مثل اينکه نزديک است از دهانش خارج شود و بطور حتم خواهد مرد. (کاپتا) که تصور ميکرد خواهد مرد بمن گفت ارباب من از تو رنجش ندارم براي اينکه تو مرا باينجا نياوردی بلکه خود من بودم که بتو گفتم که بايد از طبس خارج شد و به شهرهای ديگر رفت. وقتی که من مردم جنازه مرا به دريا بينداز برای اينکه آب دريا شور است و مانند حوضهاي شور دارالممات مانع از متلاشی شدن جنازه من خواهد شد. جاشوان کشتی نظر باينکه زبان مصری را ميفهميدند وقتی اين حرف را شنيدند خنديدند و به او گفتند ای مرد يک چشم، در اين دريا جانورانی وجود دارد که دندانهای آنها از دندانهای تمساح بزرگتر و تيزتر است و قبل از اينکه جنازه تو به ته دريا برسد تو را قطعه قطعه ميکنند و میبلعند.

