هاشم بن عبد مناف
و فرزندان وى، عبد المطلب، أسد، أبو صيفى، نضله و پنج دختر، و كنيه اش «أبو نضله»، و نامش: عمرو و معروف به «عمرو العلى» و القاب وى: هاشم و «قمر» و «زاد الراكب» بود. پس از وفات «عبد مناف» و «عبد الدار» ميان «بنى عبد مناف» يعنى «هاشم» و «عبد شمس» و «مطلب» و «نوفل» و «بنى عبد الدار» كه سرورشان «عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار» بود بر سر مناصب كعبه نزاعى سخت در گرفت. «بنى أسد بن عبد العزى» و «بنى زهرة بن كلاب» و «بنى تيم ابن مره» و «بنى حارث بن فهر» با «بنى عبد مناف» همراه شدند و ميانشان پيمانى منعقد شد كه به «حلف المطيبين» معروف گشت.
«بنى مخزوم» و «بنى سهم» و «بنى جمح» و «بنى عدى» با «بنى عبد الدار» هم پيمان گشتند و «أحلاف» ناميده شدند، و «بنى عامر بن لؤى» و «بنى محارب بن فهر» بى طرف ماندند.
با اين ترتيب مقدمات جنگ ميان طوائف قريش فراهم گشت، اما جنگ روى نداد و با يكديگر صلح كردند، و قرار بر اين شد كه «سقايت» و «رفادت» به «بنى عبد مناف» داده شود، «حجابت» و «لواء» و «دار الندوه» به دست «بنى عبد الدار» باشد، در ميان «بنى عبد مناف» ، «هاشم» متصدى رفادت و سقايت گرديد، چه برادر بزرگترش «عبد شمس» هم فقير و هم عيالوار بود، و هم بيشتر اوقات به سفر مى رفت و كم در مكه اقامت داشت. به گفته يعقوبى، دو پيمان: «مطيبين» و «لعقه» در زمان «عبد المطلب بن هاشم» به انجام رسيد، و دختر عبد المطلب كاسه طيب را براى «مطيبين» فراهم ساخت، كه دست در آن فرو بردند.
در موسم حج «هاشم» در ميان قريش به پا مى خاست و چنين مى گفت:
«اى گروه قريش، شما همسايگان خدا و أهل بيت الحرام او هستيد، در اين موقع زوار خدا (و حاجيان خانه او) نزد شما مى آيند، تا حرمت خانه او را بزرگ دارند و اينان ميهمانان خدايند، و سزاوارترين ميهمان به اين كه گرامى داشته شود، ميهمان خداست.خدا شما را براى اين كار برگزيد و به اين افتخار سرفراز داشت، سپس حقوق همسايگى شما را بهتر از هر همسايه اى براى همسايه اش رعايت فرمود، پس ميهمانان و زائران او را گرامى داريد، زيرا كه ايشان، ژوليده و غبار آلوده از هر شهرى بر شتران لاغر مانند چوبه هاى تير، مى رسند، در حالى كه خسته و بد بو و ناشسته و نادار گشته اند، پس آنان را پذيرائى كنيد و بى نيازشان سازيد (پس براى ايشان چيزى فراهم سازيد، تا در اين ايامى كه ناچار بايد در مكه بمانند براى ايشان خوراكى تهيه كنيد، چه سوگند به خدا اگر مرا ثروتى براى اين كار به قدر كفايت مى بود، زحمت آن را به شما نمى دادم) (رجوع کنید به ترجمه تاريخ يعقوبى، ص 311 ـ 312، سيرة النبى، ج 1، ص 147، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 457 و نيز در ص 458 از شرح نهج البلاغه و همچنين در جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 32، خطبه ديگرى نيز از هاشم نقل شده است) .
«هاشم» حاجيان را در مكه و منى، عرفات و مشعر، غذا مى داد و براى آنان نان و گوشت و روغن و سويق تريت مى كرد، و آب را همراهشان مى برد، تاوقتى كه مردم متفرق مى شدند و به شهرهاى خود رهسپار مى گشتند و نيز در سال قحطى براى قوم خود نان خرد كرده و تريت مى ساخت و بدين جهت «هاشم» ناميده شد.
«هاشم» نخستين كسى بود كه دو سفر بازرگانى: زمستانى و تابستانى، يعنى: «دو کوچ شتاء و صيف» (قرآن مجيد، سوره قريش) را براى قريش برقرار ساخت، سفرى در زمستان به شام و سفرى در تابستان به حبشه (تاريخ يعقوبى، ج 1، ص .242). يا سفرى در زمستان به يمن و عراق و سفرى در تابستان به شام و فلسطين.
و نيز مى گويند كه «عبد شمس» برادر «هاشم» با پادشاه حبشه چنين پيمانى بسته بود، و نوفل با پادشاه ايران و مطلب با پادشاه يمن (تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 244، چاپ بيروت 1379 ه.و تفسير آلوسى ج 30، ص 240، چاپ بيروت نقل از بحر و غيره.م).
مطرود بن كعب خزاعى در باره هاشم گفته است:
«آن عمرو كه براى قوم خود، قومى كه در مكه قحطى زده و لاغر شده بودند تريت خرد كرد، دو سفر تابستانى و زمستانى به وسيله او برقرار گشت» .
نسب «بنى هاشم» عموما به «هاشم بن عبد مناف» مى رسد و مادر أمير المؤمنين عليه السلام «فاطمه» دختر «أسد بن هاشم» است. «هاشم» در يكى از سفرهاى شام در «غزه» وفات كرد، سپس «عبد شمس» در مكه، آنگاه «مطلب» در «ردمان» يمن، و پس از او نوفل در «سلمان» عراق در گذشتند.