فصل سی و دوم - شهر جدیدی که فرعون ساخت
من هنوز راجع بدرباریهای اخناتون که از طبس عزیمت کردند و به شهر افق آمدند چیزی نگفتهام آنها نتوانستند که باتفاق فرعون به شهر افق بیایند برای اینکه اخناتون طوری سریع از طبس حرکت کرد که دربایها موفق نشدند با وی حرکت کنند و بعد آمدند.
زندگی درباریها هدفی غیز از این که پیوسته نزدیک اخناتون باشند و وقتی او تبسم مینماید آنها تبسم کنند و زمانی که مغموم می شود آنان خود را غمگین نشان بدهند.
پدران آنها هم در دوره فرعونهای گذشته همین کار را میکردند و وجودشان منشاء اثری دیگر نبود و فرزندان مشاغل و عناوین خود را از پدران بمیراث بردند.
با اینکه بیشتر درباریها هیچ کار انجام نمیداند دارای مشاغل رسمی بودند و شغلهای خود را با یکدیگر مقایسه مینمودند و هر کس میکوشید که نشان بدهد که شغل او بزرگتر و محترمتر از شغل دیگری است.
در مواردی هم که برتری شغل یکی از درباریان فرعون نسبت بدیگری محرز بود دیگری چنین وانمود میکرد که گرچه بظاهر مقام او کوچکتر از دیگری است ولی در معنی شغل وی مهمتر و محترمتر میباشد و دوستان آن شخص هم اینطور نشان میدادند که این گفته را میپذیرند.
شغلهای درباریان فرعون عبارت بود از کفشدار دربار و چتردار دربار و نانوای دربار و جامهدار دربار و شربتدار دربار و غیره و آنها در تمام عمر یک مرتبه کفش و چتر فرعون را حمل نمیکردند و یکبار برای او نان طبخ نمینمودند و یکمرتبه جام شراب را بدستش نمیدادند زیرا همه جزو رجال درباری بودند و عارشان میآمد که این کارها را بکنند.
این وظائف بعهده دیگران که جزو غلامان یا خدام بودند محول میگردید و در دربار اخناتون حتی ختنهکن سلطنتی هم وجود داشت و من هم سرشکاف سلطنتی بشمار میآمدم ولی سرشکاف سلطنتی عنوان ظاهری طبیب مخصوص فرعون بود و تصور میکنم بین تمام درباریها فقط من کار میکردم برای اینکه پیوسته مواظب وضع مزاج فرعون بودم و روزی که درباریها سوار بر کشتیها از طبس آمدند همین که به نزدیک شهر افق رسیدند شروع بخواندن سرود آتون خدای جدید نمودند تا اینکه نشان بدهند که بخدای فرعون عقیده دارند.
بعد در خیمههائی که در ساحل رودخانه بر پا شد سکونت کردند تا این که خانههای شهر افق ساخته شود و در آنجا میخوردند و مینوشیدند و از زندگی لذت میبردند زیرا فصل زمستان مصر بکلی خاتمه یافته فصل بهار رسیده بود و پرندگان خوانندگی مینمودند.
درباریها آنقدر خادم و غلام داشتند که محل سکونت آنها خود یک شهر محسوب میشد زیرا آنها نمیتوانستند که بدون غلام و خادم زندگی کنند و بعضی از آنها حتی قادر به شستن دستهای خود نبودند و میباید غلامان دستهای آنان را بشویند. ولی یک چیز را هرگز فراموش نمیکردند و مورد اهمال قرار نمیداند و آن اینکه هر جا فرعون هست آنجا باشند تا اینکه اخناتون آنها را ببیند و اسم و قیافه آنها را فراموش نکند.
آنها وقتی دیدند که فرعون خیلی علاقه دارد که شهر زودتر باتمام برسد بنائی هم کردند و خود میدیدم که برخی از زنهای زیبای درباری عریان بر زمین مینشستند و خشت میزدند و بعضی از مردهای دربار در حالی که غلامان روی سرشان چتر نگاه داشته بودند تا اینکه آفتاب بآنها صدمه نزند آجرها را در دیوارها روی هم مینهادند و بناها پیوسته از این بناهای ناشی و ریایی معذب بودند زیرا درباریها که بنائی نمیدانستند خشتها را طوری روی هم قرار میدادند که بناهای واقعی مجبور میشدند آنچه رجال درباری ساخته بودن ویران کنند و از نو بسازند.
ولی درباریها از کار خود خیلی مباهی میشدند و هر روز دستهای پینهزده خود را بفرعون نشان میدادند تا اینکه باو بفهمانند که چقدر برای ساختمان شهر خدای او زحمت میکشند.
پس از چند روز درباریها از کارهای بنائی خسته شدند و برای اینکه کارشان تنوع داشته باشد شروع به درخت کاری و باغبانی نمودند و آنوقت نوبت باغبانها شد که از فرط خشم بخدایان مصر پناه ببرند زیرا هرچه باغبانها میکاشتند درباریها خشک مینمودند و نهالهای جوان را از بین میبردند و جدولهای آب را ویران میکردند.
باغبانها و درختکارها نمیتوانستند که علنی نسبت به رجال و خانمهای دربار فرعون اعتراض کنند و بگویند که در کار آنها مداخله ننمایند و آنها هم به گمان اینکه به باغبانها کمک میشود هر روز سبب مزاحمت و مزید کار آنها میشدند.
ولی رجال و خانمهای درباری از درخت و گلکاری هم خسته شدند و شبها نیش حشرات آنها را معذب میکرد و بامداد بمن مراجعه میکردند و برای معالجه پوست بدن که مورد حملة حشرات قرار گرفته بود از من ضماد میخواستند.
بعضی از آنها پنهانی بطبس مراجعت کردند تا اینکه از تفریحات آنجا برخوردار شوند و برخی که نمیتوانستند پنهانی برگردند زیرا آنقدر خود را بفرعون نشان داده بودندکه غیبت آنها جلب توجه میکرد با گرما و حشرات ساختند و اوقات خود را با نوشیدن و بازی طاس میگذرانیدند.
ولی ساختمان شهر افق پیشرفت مینمود و خانهها بالا میرفت و درختها رشد میکرد و زمین در خارج شهر مستور از گیاهان مفید میگردید.
من نمیدانم که هزینه ساختمان شهر افق آتون چقدر شد ولی اطلاع دارم که تمام زر و سیمی که فرعون از معبد خدای سابق بدست آورده بود صرف ساختن شهر افق گردید و باز کم آمد.
این را باید بگویم که تمام زر و سیم آمون بدست فرعون نیفتاد زیرا کاهنان معبد خدای سابق که پیشبینی میکردند ممکن است که فرعون مصر خدای آنها را از بین ببرد مقداری از ذخیره زر را قبل از این که جنگ در طبس شروع شود بجاهای دیگر منتقل کرده بودند.
خانواده سلطنتی مصر بر اثر انتقال فرعون به شهر افق منقسم شد و ملکه سابق یعنی مادر اخناتون موسوم به تیئی رضایت نداد که از طبس خارج شود و کاخ زیبای سلطنتی را در آن شهر رها نماید و آمی کاهن بزرگ معبد آتون هم که من در این سرگذشت نام او را ذکر کردهام در طبس ماند و مثل گذشته بسر میبرد و بعد از رفتن فرعون از طبس وضع زندگی سکنه آن شهر هیچ تغییر نکرد و فقط فرعون در طبس نبود.
ولی مردم برای رفتن او متاثر نبودند بلکه او را یک فرعون کذاب میدانستند و فکر میکردند که از شر و زحمت او آسوده شدند.
ملکه نفرتیتی که بشهر افق آمده بود برای زائیدن به طبس مراجعت کرد زیرا نمیتوانست که از کمک قابلههای سیاهپوست صرف نظر نماید و برای مرتبه سوم یک دختر زائید و اسم دختر را آنخزآتون گذاشتند و سر دختر مزبور هم مانند سر دو دختر نفرتیتی دراز شد.
چون قابلههای سیاهپوست برای اینکه نفرتیتی هنگام وضع حمل بآسودگی بزاید سر دختران او را در شکم ملکه میفشردند و دراز میکردند.
مردم که از دستمالی قابلههای سياهپوست قبل از وضع حمل مطلع نبودند درازی سر دخترهای فرعون مصر را یکی از معجزات میدانستند و تصور میکردند که از نوع سر یکی از نژادهای بزرگ خدایان است که به شاهزاده خانمهای بلافصل مصر اعطاء شده و حماقت مردم بقدری بود که درصدد بر آمدند که سر خود را شبیه به سر شاهزاده خانمهای مصر کنند و چون بعد از تولد نمیتوان سر را دراز کرد و بطریق اولی سر یکزن بالغ دراز نمیشود گیسوهای عاریه مخصوص روی سر مینهادند که سر آنها را دراز جلوه کند.
شاهزاده خانمها برای اینکه ثابت کنند که درازی سر آنها طبیعی است نه ساختگی بعضی از اوقات بدون گیسوی عاریه با سر تراشیده در ضیافتها حاضر میشدند و شعراء در وصف سرشان شعر میسرودند و مجسمهسازها از نمونه سر آنها برای طرح سر مجسمههای خود تقلید مینمودند.
بعد از اینکه سومین دختر نفرتیتی بدنیا آمد ملکه مصر از شهر افق مراجعت کرد و مقیم دائمی شهر آتون گردید ولی حرم شوهر خود را در طبس بجا گذاشت برای اینکه میل نداشت که شوهرش بیش از آن درگیر مسائل حرم شود و نیروی قلیل خود را ضمن رسیدگی به امور به مصرف برساند.
خود فرعون هم بزنهای دیگر زیاد علاقه نداشت و فقط گاهی برای انجام وظیفه زوجیت بآنها توجه میکرد و من میدانستم که وی نفرتیتی را بیش از همه دوست دارد زیرا از تمام زنهای حرم زیباتر بود و بعد از زائیدن سه دختر هنوز یک زیباروی برجسته بشمار میآمد.
با این وصف نفرتیتی محبوبیت خود را بیشتر مدیون جادوگری سیاهپوستان میدانست نه زیبائی طبیعی و جادوگران بومی گفته بودند که اگر عشق شوهر خود را حفظ کند روزی دارای پسر خواهد شد.
شهر افق آتون بعد از یکسال ساخته شد و هر کس بدون اطلاع از تاریخ ساختمان شهر وارد آن شهر میگردید تصور مینمود لااقل ده سال از ساختمان شهر میگذرد.
زیرا نخلها و درختان سایهدار و میوهدار را از ریشه کنده بآن شهر آورده، کاشته بودند. و بسیاری از درختها خشک شد ولی چون پیشبینی میکردند که قسمتی از درختها خشک خواهد گردید آنقدر درخت آوردند که شهر افق آتون مبدل بیک باغ سایه و میوهدار گردید. و در جدولهای آب ماهیهای کوچک شنا میکردند و مرغابیها بالای شهر پرواز مینمودند و آهوهای اهلی در خانهها وسط علفها و گلها میدویدند و از خانهها هنگام طبخ غذا بوی ادویه بمشام میرسید.
بدین ترتیب شهر افق آتون بنام آتون خدای جدید مصر ایجاد گردید و وقتی یکمرتبه دیگر فصل پائیز آمد و آب نیل طغیان کرد فرعون مصمم شد که بطور رسمی شهر مزبور را بخدای جدید تقدیم نماید.
مدتی قبل از پائیز معماران و کارگران چهار رشته جاده ساخته بودند که از شهر بچهار سمت میرفت و در انتهای هر یک از آن جادهها مجمسهای از خدای آتون قرار دادند. و یکروز فرعون باتفاق خانواده سلطنتی و درباریها بطرف مجسمهای که در طرف شمال قرار گرفته بود رفت و در آنجا عهد نمود که شهر افق را پیوسته شهر آتون بداند و تا زنده است آنجا را مقر دائمی خود کند و بعد از مرگ جنازه مومیائی شده او را در کوهی واقع در مشرق شهر دفن کنند.
سنگ تراشان و بناهائی که میباید قبر فرعون را بسازند چون میدانستند که مدت چند سال در آن منطقه کوهستانی سکونت خواهند کرد با زنها و فرزندان خود رفتند و قبل از رفتن آنها فرعون بایشان گفت که من میل ندارم که شما برای ساختن قبر من خود را برنج بیندازید و در کار شتاب کنید زیرا آتون خدای من میگوید که نباید کسی را آزرد و شما اگر روزی دو یا سه میزان بکار مشغول شوید بعد از چند سال قبر من ساخته خواهد شد و بکوشید که زیاد غذا بخورید و بزنها و فرزندان خود زیاد غذا بخورانید که فربه و زیبا شوند زیرا آتون زیبائی را دوست میدارد چون زیبائی سبب میشود که در افراد نسبت بیکدیگر محبت تولید گردد و در یک ملت که همه مردها و زنهای آن زیبا باشند کینه بوجود نمیآید.
وقتی فرعون درصدد بر آمد که قبر خود را بسازد اشراف و درباریها هم مصمم شدند برای خود قبر بسازند و این مسئله فرعون و دیگران را متوجه کرد که محتاج خانه مرگ هستند تا اینکه اموات در آنجا مومیائی شوند و بهمین جهت فرعون امر کرد که برجستهترین مومیاکاران دارالممات طبس را بشهر افق بیاورند.
فرعون میدانست که مومیاکاران مزبور در شهر طبس در معبد آمون بسر میبرند ولی اطلاع داشت که یک کارگر مومیائی کردن اموات نه آمون را میشناسد و نه آتون را و وی مردی است که تمام عمر در خانه مرگ بسر میبرد و موجودی بشمار میآید که نباید وی را انسان دانست زیرا طوری با اموات خو گرفته که یکی از آنها شده است.
روزی که کارگران مومیائی کار طبس سوار بر کشتی شطی وارد شهر افق شدند مردم بینیهای خود را گرفتند و بخانهها رفتند زیرا بوی مخصوص کارگران مزبور طوری در فضا پیچیده بود که مردم را وادار به گریختن میکرد و فقط من از آن رایحه نگریختم زیرا بخاطر آوردم که روزی من نیز مثل آنها بودم و در خانه مرگ کار میکردم.
قبل از اینکه مومیاکاران بیایند در کنار شهر افق یک خانه مرگ برای آنها ساخته بودند و فرعون مرا متصدی نظارت بر ساختمان آن خانه و تهیه وسائل کار جهت مومیاکاران کرد برای اینکه میدانست که کاهنان خدای آتون نسبت به مومیاکاران خصومت دارند زیرا فکر میکردند که آنها پیرو خدای سابق هستند و هیچ کاهن آتون حاضر نیست که نظارت بر ساختمان آن خانه را بر عهده بگیرد.
من وظیفه خود را بخوبی بانجام رسانیدم و چون علاوه بر معلومات پزشکی خود در خانه اموات کار کرده بودم میدانستم که یک خانه اموات مجهز احتیاج بچه چیزها دارد و در خانه اموات چندین حوض بزرگ برای آب نمک احداث کردم و چندین تالار ساختم تا اینکه مومیاکاران برای تخلیة محتویات کالبد اموات و نوارپیچی آنها در مضیقه نباشند و چون میدانستم که مسکن دائمی کارگر مومیاکار در داخل دارالممات است برای سکونت آنها هم اطاقهائی کافی احداث کردم. و چون برای من در شهر افق خانهای ساخته بودند ساکن آن شهر شدم و از آن پس در آنشهر در زندگی من واقعهای که خیلی اهمیت داشته باشد پیش نیامد زیرا ممکن است گاهی چند سال بر انسان بگذرد و هیچ واقعه بوجود نیاید و گاهی در مدتی کم حوادث زیاد بروز میکند. و من مدت ده سال در شهر افق بسر بردم و در این مدت کارهای من تقریباٌ یک نواخت بود.
هر روز من بیماران را در خانه خود معالجه میکردم و هر روز بکاخ فرعون میرفتم و گاهی فقط در زندگی من و سکنة شهر افق حوادثی بوجود میامد که بیش از حوادث یک نواخت یکسال اهمیت داشت.
در این مدت که من در شهر افق بودم چیزی بر معلومات من افزوده نشد. ولی از چیزهائی که در دوره جوانی فرا گرفته بودم استفاده میکردم و مثل زنبور عسل بودم که در زمستان عسل جدید بوجود نمیاورد ولی از آنچه در دوره تابستان بوجود آورده استفاده مینماید. بعید نمیدانم که در این ده سال مرور زمان روح مرا تغییر داده باشد زیرا وقتی که روز و شب سپری میشود مثل عبور آب از روی سنگ ها تاثیر مینماید.
آب با این که روان و نرم است سنگ را میتراشد و صاف میکند و مرور زمان هم روح را میتراشد و آن را طوری دیگری مینماید.
من بر اثر کبر سن سنگینتر و کم ادعاتر شده بودم و دیگر مثل دوره جوانی از علم و حذاقت خویش بر خود نمیبالیدم و شاید آنچه مرا وزین کرد این بود که کاپتا دائم به من نمیگفت که تو یک طبیب بزرگ هستی و باید هنر خود را معروف کنی تا اینکه قدر تو را بشناسند.
کاپتا در شهر افق نبود بلکه در طبس بسر میبرد و در آنجا میخانه خود و دارائی مرا اداره میکرد.
شهر افق با اینکه مقر سکونت اخناتون فرعون مصر بشمار میآمد طوری بسر میبرد که گوئی در دنیائی غیر از مصر بوجود آمده است. وانعکاس حوادث جهان خارجی مانند نور ماه که شبی بر آب بتابد و بعد زایل شود به شهر افق میرسید. و برای فرعون شهرهای دیگر مصر مثل اینکه وجود ندارد برای اینکه از حوادث آن شهرها اطلاع نداشت. و او نمیدانست که در شهرهای دیگر قحطی و تنگدستی و رنج حکمفرماست. زیرا درباریها هرگز حقیقت را به فرعون نمیگفتند زیرا میدانستند که نباید چیزی به او گفت که سبب تکدر وی گردد.
اگر هم گاهی مجبور میشدند که چیزی باو بگویند (زیرا میدانستند چاره ای دیگر ندارند) طوری آن موضوع را در لفافه چیزهای نیکو و فیالمثل در لفافه عسل و گل و ادویه معطر میپیچیدند که فرعون به اهمیت وقایع خارجی پی نمیبرد و از این جهت حقایق را به او نمیگفتند که دچار سردرد نشود.
شهر طبس از طرف آمی کاهن بزرگ معبد آتون اداره میشد و فرعون هر چیز را که در سلطنت زمامداری زشت است مثل دریافت مالیات و اجرای عدالت و بازرگانی در طبس گذاشته بود لذا طبس کمافیسابق پایتخت واقعی مصر بشمار میآمد و شهر افق یک نوع پایتخت موقتی محسوب میشد. آمی پدر زن اخناتون بود و فرعون نسبت بوی اعتمادی فراوان داشت و کاهن بزرگ آتون مانند یک پادشاه واقعی در طبس حکومت میکرد.
بعد از این که خدای آمون سقوط کرد دیگر هیچ نیروی مخالف مقابل فرعون وجود نداشت که بتواند جلوی قدرت او را بگیرد.
بنابراین آمی که بنام خدای جدید و فرعون در طبس حکومت میکرد نیز بدون معارض بود.
آمی تصور مینمود که چون خدای قدیم از بین رفته و قدرت جدید محرز شده در مصر ناامنی و اضطراب بوجود نخواهد آمد.
قدرت آمی بقدری وسیع بود که شامل همه کس و همه چیز میشد اگر دو کشاورز یا دو باربر با هم اختلاف پیدا میکردند میباید اختلاف آنها بوسیله کاهن بزرگ آتون یا زیردستان او رفع شود. و آمی از این که فرعون در شهر افق توقف کرده به طبس نخواهد آمد خوشوقت بود زیرا میدانست که اگر فرعون به طبس بیاید برای او تولید اشکال خواهد کرد.
کاهن بزرگ برای اینکه فرعون را مسرور کند جهت تزئین شهر افق هدایای گرانبها میفرستاد و هر قدر فرعون زر و سیم جهت تکمیل شهر جدید میخواست از طرف کاهن بزرگ پرداخته میشد.
هورمهب در شهر ممفیس حکومت میکرد و امنیت و نظم را در کشور حفظ مینمود هورمهب زور پاهای هر تحصیلدار مالیات بود که جهت دریافت مالیات از مردم میرفتند و نیز زور بازوی هر سنگتراش بشمار میآمد که اسم آمون را از روی مجسمهها و معبدها و قبور حک میکردند و بجای آن اسم آتون را مینوشتند.
فرعون امر کرده بود که حتی قبر پدرش را بگشایند و اسم آمون را از درون اطاق مرده و روی سرپوش مومیائی محو کنند و بجای آن اسم آتون را بنویسند. و وقتی قبر پدر اخناتون گشوده شود واضح است که قبر افراد عادی هم گشوده می شد و اسم آمون را محو میکردند و بجای آن نام خدای جدید را می نوشتند.
وقتی خواستند اسم آمون را محو کنند و نام آتون را بنويسند با این که نبش قبر در مصر جائز نیست آمی کاهن بزرگ ایراد نگرفت.
چون او مردی بود باهوش و میدانست که تا وقتی که فرعون بجنگ مردهها میرود اقدامات او خطری برای زندهها ندارد و انسان باید احمق باشد که از اقدامات یک فرعون علیه اموات جلوگیری کند و او را از خود برنجاند.
بعد از جنگ داخلی طبس بین طرفداران خدای جدید و خدای قدیم که ذکر کردم کشور مصر مدتی آرام بود و آمی کاهن بزرگ وصول مالیات را بتحصیلداران بزرگ وادار کرد و آنها هم بوسیله یک عده تحصیلدار کوچک از مردم مالیات میگرفتند و پس از هر دوره وصول مالیات مودیان فقیر که طبق قانون کلی بیش از مودیان ثروتمند در فشار قرار میگرفتند خاکستر بر سر میریختند و لباس میدریدند که نظر ترحم اولیای امور را بطرف خود جلب کنند ولی کسی به آنها توجه نمیکرد زیرا مشاهده میکرد مردی فقیر که گرفتار ستم مامور وصول مالیات شده بقدری عادی است که کسی را دل بر او نمیسوزد.
و نیز بعد از هر دوره وصول مالیات تحصیلداران مالیاتی تحصیلداران مالیاتی از سال گذشته ثروتمندتر میشدند و این هم یک اصل کلی میباشد که علاج ندارد و تا جهان باقی است از مردم گرفته میشود مامور وصول مالیات بضرر حکومت یا مردم ثروتمند میگردد و فقط بیک ترتیب میتوان از ثروتمند شدن مامورین وصول مالیات جلوگیری کرد و آن این که مالیات نباشد و این هم ممکن نیست.
در شهر افق نفرتیتی چهارمین دختر را زائید و بدنیا آمدن دختر چهارم طوری تولید بدبختی کرد که بدبختی ناشی از شورش سوریه (بطوری که شرح آن گفته شد) فراموش گردید.
نفرتیتی بعد از بدنیا آمدن دختر چهارم همه کس را متهم میکرد که علیه او جادو کرده او را واداشتهاند که باز دختر بزاید و به طبس رفت تا این که از جادوگران سیاه پوست آنجا کمک بگیرد تا این که آنها اثر جادوی دیگران را خنثی کنند.