پادشاهی عیلام نو
فرار از این ابهام و تاریکی تنها در سال 742 ق.م آسان می شود. در این زمان، یک سالشمار بابلی به ما خبر می دهد که «هوبان نوگاش»، پسر «هوبان-تاهراه» شاه عیلام گردید. نباید این گفته را کلمه به کلمه بپذیریم زیرا در بابل حتی پادشاه شهر شوش را نیز به نام پادشاه عیلام می دانستند. اکنون چنین می نماید که در سراسر بخش نخست دوره پادشاهی عیلام نو، حکومتی مگر پادشاهی انزان و شوش وجود نداشت. فرمانروایان این پادشاهی مانند شاهان سده های بیستم و نوزدهم پیش از میلاد، تنها گام بگام می توانستند به بالای هرم قدرت برسند. یک شخص که فرمانروایی را شاید بعنوان شاه شوش آغاز می کرد می توانست از راه اعتبار خانوادگی یا به کمک دسیسه سیاسی، سرانجام به بالاترین مقام دست یابد.
«هوبان-نوگاش» (742 - 717 ق.م) نخستین پادشاه شوش در دوره پادشاهی عیلام نو است که گزارشی درباره او داریم. خواهر او همسر «هوبان-ایمنه» نخستین پادشاه انزان و شوش در دوره تازه بود و به احتمال زیاد همین رابطه خانوادگی بود که موجب شد تا وی به پادشاهی شهر شوش برسد. در گزارش های هم دوره تیگلات پیلصر سوّم (745 - 727 ق.م) از هیچ یک از این دو پادشاه نامی نمی رود. تنها در دوران سارگون دوم (722 - 705 ق.م) بود که «هوبان-نوگاش» شاه شوش بخت خود را برای دست زدن به کشورگشایی آزمود. او کوشید تا «مردوک بالادان»، شاه بابل و دشمن سارگن را یاری دهد. نیروهای عیلامی جنگ و گریزی در نزدیکی شهر «دِر» انجام دادند اما نتوانستند بر شهر دست یابند (720 ق.م). مرگ هوبان-نوگاش که سه سال بعد روی داد موجب تعطیلی موقت تاخت و تازهای سربازان عیلام در ناحیه جلگه ای بابل گردید.
جانشین هوبان-نوگاش، خواهرزاده اش «شوتروک-ناخونته دوّم» بود (717 - 699 ق.م). امتیاز واقعی این شخص برای رسیدن به قدرت از آنجا ناشی می شد که وی، پسر «هوبان ایمنه» پادشاه بزرگ انزان و شوش بود.
«شوتروک ناخونته» نیز مانند نیای خود از مروداخ-بالادان (مردوک بلدان) در بابل حمایت می کرد. در سال 706 ق.م «تالتا» پادشاه «الیپی» (کرمانشاه کنونی)، که از آشور کمک نظامی دریافت می کرد درگذشت. در جنگ برادرکشی که در پی آن روی داد، نابرادری او به نام «نیبه» از «شوتروک ناخونته دوم» درخواست یاری کرد و او نیز 4.500 تیرانداز به یاری او فرستاد. برادر دیگر که نامش «ایشپه-بره» بود [و اگر به نامش اعتماد کنیم از یک مادر آریایی بوده است] به آشور روی آورد و حکومت آشور نیز وی را بر تخت شاهی نشاند و در الی-پی یک پادگان نظامی آشوری استقرار یافت.
این ادبارها بر شوتروک-ناخونته سخت گران آمد. اما اقدام بعدی او نیز به ناکامی انجامید. وی، «مروداخ-بالادان» را از عقب نشینی اجباریش به بطایح بازگرداند و تعدا زیادی از کمانداران و اسب سواران عیلامی را به سرداری «ایمباپا»، «تانانو» و ده فرمانده لشکر دیگر، به نیروهای او بیفزود و برای این بابلی گریزان، یک پادشاهی ناپایدار به دست آورد. بدبختانه در سال 702 ق.م، «سناخریب» شاه آشور (705 - 681 ق.م) به شهر «کوثا» حمله برد و شماری از سربازان عیلامی را تارومار کرد و گروه اصلی نیروهای عیلامی نیز بشدت فلج شد.
در کشوری که دارای حکومت مطلقه است، شکست در جنگ نشانه بروز شورش داخلی می باشد. به احتمال به واسطه شکست های شوتروک ناخونته دوّم در خارج از از قلمرو حکومتش، تاج و تختش به خطر افتاد. در سال 700 ق.م که متحد او «مردوک بلدان» بابلی، از بابل به شهر عیلامی «ناگیتو» بر کرانه خلیج فارس گریخت برافتادنش مسلم بود. منابع بابلی می گویند که «پادشاه تازه عیلام» هالوشو بود که وی را به نام «هالوشو-اینشوشیناک» (699 - 693 ق.م) می شناسیم. او برادر نخستین فرمانروای شوش - هوبان-نوگاش - و پسر هوبان-تاهراه بود.
او پنج سال شکیبایی نمود و آنگاه زمانی که سربازان آشور در دهانه رود اولای در حال نبرد با کلدانیان بودند (694 ق.م) بر آن شد تا دست به یک رشته اقدامات جسورانه بزند. او مستقیم به سوی «سیپار» در بخش میانی دشت بابل حرکت کرد. ساکنان آن را به دم تیغ سپرد و «آشور ندین شومی» حاکم بابل (که پسر سناخریب شاه آشور بود) را دستگیر و برای اعدام به عیلام فرستاد و سپس، یک کلدانی را که «نرگال اوشه زیب» نامیده می شد بر تخت شاهی بابل نشاند و سراسر سرزمین بابل را به فتوحات خود افزود.
همه این اقدامات دست آوردهای بزرگ و شگفت آوری بود و «هالوشو اینشوشیناک» عنوان «گسترنده امپراتوری» را برای خود برگزید. اما نتوانست این فتوحات را نگاه دارد. ساخریب شاه آشور تنها یک سال بعد (693 ق.م) با تسخیر بابل و برانداختن «نرگال اوشه زیب»، به تلافی قتل پسرش رهسپار عیلام شد. شاه عیلام گریخت اما سناخریب توانست تا پسر پادشاه عیلام را به قتل برساند.
هالوشو-اینشوشیناک نتوانست بزودی به میهن بازگردد چرا که رعایای ناامید و دست از جان شسته اش بر وی بیرون آمدند و در اواخر سال 693 ق.م وی را از تخت شاهی بداشتند.
منابع بابلی، «کودور-ناخونته» را پادشاه تازه عیلام خوانده اند (693 - 692 ق.م). رابطه واقعی او با پادشاه انزان و شوش مانند بکلی ناشناخته است. احتمال می رود که تختگاه او نه انزان بوده و نه شوش، بلکه در شهر «ماداکتو» بوده است که در بخش بالای رود کرخه قرار داشت.
سناخریب از فرصتی که تغییر پادشاهان در عیلام پیش آورده بود بیدرنگ استفاده کرد. او از شمال به شهر «راشی» و متصرفات عیلام در مشرق تاخت. راشی غارت شد و «بیت ایمبی» به تصرف درآمد. ماداکتو در خطر افتاد و «کودور-ناخونته» به اعماق کوهستان ها در «هیدالو» که بر کران رودخانه کارون قرار داشت عقب نشینی کرد. با این حال سناخریب ناگزیر فرمان بازگشت داد چرا که زمستان در پیش بود و شاه آشور نمی خواست یا نمی توانست در زمستان در کوهستان های عیلام بجنگد.
در عیلام، شورشی که در دربار ماداکتو درگرفت تاج و تخت و جان کودور-ناخونته را تنها پس از ده ماه فرمانروایی از او گرفت.
جانشین او، برادرش «هوبان-ایمنه» بود (692 - 688 ق.م) که آشوریان وی را به نام «اومان-منامو» می شناختند. او مانند برادر وقت گذران نبود و برای پشتیبانی از «موشه زیب مردوک» - یکی از شاهزادگان کلدانی و رهبر شورشیان در بابل - سپاه نیرومندی بسیج کرد (689 ق.م). این سپاه آمیخته ای بود از نیروهای «انزان» که می بایست زیر فرمان خود وی باشند، «پارسوماش» که در دست هخامنش پارسی بود، الیپی که در آن زمان از نفوذ آشور بسیار دور بود، و گروهی از قبایل آرامی شرق دجله یا کرانه خلیج فارس. نبرد سهمگینی بود. سالنامه های آشور سرود شکوهمند پیروزی سر می دهند؛ با این حال یک سالشمار میانه رو بابلی اشاره می کند که کار، در نبردی طولانی پایان یافت.
بار دیگر عیلام به مصیبت گرفتار آمد؛ زیرا در آوریل سال 689 ق.م هوبان-ایمنه که رکن اصلی اتحادیه بود به بیماری فلج دچار شد. تاخت و تاز بابل که از یاری عیلام محروم شده بود به دفاع ناتوانی تبدیل شد و در ماه نوامبر، سناخریب بار دیگر بابل را تصرف کرد. در ماه مارس سال بعد (688 ق.م) هوبان-ایمنه دیگر مرده بود و با مرگ او، امید عیلامیان به فتح دوباره سرزمین بابل نیز پایان یافت. منابع تاریخی درباره پادشاهی هشت ساله جانشین وی «هوبان-هالتاش یکم» (688 - 681 ق.م) بکلی ساکت اند.
به روایت منابع بابلی، پس از «هوبان-هالتاش یکم»، «هوبان هالتاش دوّم» در عیلام (و در واقع در شهر عیلامی «ماداکتو») به تخت سلطنت نشست (681 - 675 ق.م). از دید اسرحدون (681 - 669 ق.م)، پادشاه تازه هواخواه آشور بود زیرا وی پسر فراری «مروداخ بالادان» را به قتل رساند. در نتیجه پسر دیگر وی به نام «نید-مردوک» مصلحت را در آن دید که عیلام را ترک گفته و متحد آشور شود. به پاداش این اقدام، اداره ناحیه بطایح از سوی دولت آشور به وی سپرده شد.
اما به روایت منابع عیلامی یا دست کم شوشی، جانشین هوبان-هالتاش یکم، «شیلهاک-اینشوشیناک دوّم» (681 - 668 ق.م)، پسر «هوبان ایمنه» بود که در شوش به تخت پادشاهی نشست. منابع عیلامی او را فرمانروای قانونی عیلام می دانند زیرا هوبان-هالتاش دوّم با آشور همراهی کرد. اما نه تنها در شوش و ماداکتو، بلکه در «هیدالو» و شهر های دیگر نیز چندین پادشاه و فرمانروا حکومت می کردند. شاید روزهای بزرگ عیلام بعنوان یک قدرت بین المللی دیگر به سر آمده بود.
شکست نخستین لشکرکشی اسرحدون به مصر، «هوبان-هالتاش دوّم» را بر آن داشت تا در سال 675 ق.م علیه «سیپّار» که تنها 25 مایل با بابل فاصله داشت دست به لشکرکشی بزند. در آن زمان بابلیان روابط خوبی با اسرحدون شاه آشور داشتند چرا که وی بابل را که در زمان پدرش سناخریب ویران گشته بود، شکوهمندتر از پیش بازسازی کرد. در نتیجه بابلیان در مقابل هوبان-هالتاش دوّم درایستادند و سپاه عیلام از نیروهای بابلی شکست خورد و اسرحدون شاه آشور به تلافی این اقدام توطئه ای اندیشید و به جای هوبان-هالتاش دوّم، برادرش «اورتاکی» را بر تخت شاهی عیلام نشاند. با این حال شاه آشور به وفاداری وی نیز بدگمان بود اما نسخه-ی یافته شده از نامه اسرحدون به اورتاکی (675 - 663 ق.م) - که مانند گفت و شنود یک سیاستمدار با سیاستمداری دیگر در روزگار ما سرشار از جمله های بی روح و کسالت آور است - از تأثیر مناسبات دوستانه میان دو پادشاه خبر می دهد. در سال 672 ق.م تندیس های «ایشتار» و دیگر خدایان بابلی و آشوری که به اسارت به عیلام برده شده بودند، گویا داوطلبانه، به جایگاه اصلیشان در سرزمین بابل بازگردانده شدند و گروه هایی از افراد خصوصی و کاربدستان دولتی از آشور به عیلام آمد و شد می کردند و شخصی به نام «پاهوری» که به احتمال سفیر اورتاکی در دربار آشور بود، چندین نامه دریافت کرد که به زبان مادری او یعنی عیلامی نوشته شده بود و برخی از این نامه به بایگانی های دولتی آشور نیز راه پیدا کردند.
حتی شوش، اگرچند زیر فرمان اورتاکی نبود، اما از تأثیر این داد و ستد آزاد برخوردار گردید. استوانه ای از اسرحدون که اندکی پس از سال 673 ق.م ساخته شده بود به این شهر راه یافت. پس از سال 672 ق.م اگر چند برخی، فرمانروایان عیلام را برمی انگیختند که سوگند دوستی خود با آشور را بشکنند، اما صلح میان اورتاکی و فرمانروای آشور تا پایان زندگی اسرحدون (669 ق.م) باقی ماند.